از روز اول آشناييمون ميتعريفم..الان ساعت2شبه..يک ماه و3روز از رفتنش ميگذره..پوست کلفت بودم ک طاقت آوردم،هرچند بزور عکسو اس ام اساش زنده ام..خوب يادمه..خواهرم6ماهه باردار بود که رفتيم براش سيسموني بخريم..از پاساژ معروف قم..اولين بار اونجا ديدمش،فروشنده ي يکي از مغازه ها بود..بهم اشاره کرد بيا تو مغازه،مامانم پيشم بود،نرفتم و محلش نزاشتم،اما از اون روز به بعد فکرم شده بود اون پسره..
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0